بهشت یک مکان نیست بهشت یک زمان نیست بهشت یعنی کامل شدن

آنچه که میتوانی ببینی محدود است با ادراک خود بنگر آنچه را که آموخته ای بشناس

بهشت یک مکان نیست بهشت یک زمان نیست بهشت یعنی کامل شدن

آنچه که میتوانی ببینی محدود است با ادراک خود بنگر آنچه را که آموخته ای بشناس

؟؟؟؟

سلام سلام سلام سلام


حاله همه خوبه؟خداروشکر که همه خوبن فرض بر این است که همه حالشون خوبه


آخه این چه دنیایی چرا همش شده غم خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااا برس به داد ما جونااااااااااااا


خوبه گفتم فرض بر این است همه خوب باشن حالا من؟؟؟؟؟


دوستام دوستون دارم و همیشه آرزو دارم هر جایی هستید شاد باشید




پروانه؟پلیه؟بی اراده؟؟؟؟؟

پیله ها را بشکافیم. کرم ماندن را فدای پروانه شدن نکردن، اوج بی ارادگی ست. ما بی اراده تر از پروانه نیستیم. از پیله در آمدن، هر چقدر هم خوف انگیز و دردناک باشد، به امتحان پروانه شدن می ارزد.

گریستن بر بی هویتی کوچکترین فرجامهاست

دیوارهای ذهنی



یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب  ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود . ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد . بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به اون طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه . دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت . میدانید چرا؟ اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی . ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند

خدا کجاست؟



خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توستخدا در قلبی است که برای تو می تپدخدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد خدا آن جاست در جمع عزیزترین هایت خدا در دستی است که به یاری می گیری در قلبی است که شاد می کنی در لبخندی است که به لب می نشانی خدا در عطر خوش نان است خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن خدا آن جا نیست او جایی است که همه شادند و جایی است که قلب شکسته ای نمانده در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست زندگی چالشی بزرگ است مخاطره ای عظیم فرصت یکه و یکتای زندگی را نباید صرف چیزهای کم بها کرد چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم و سپیده دمان از آن بیرون می رویم فقط چیزهایی اهمیت دارند چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند همچون معرفت  خدا و به خود آییم دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداونداست و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند کسانی که از دنیا روی برمی گردانند نگاهی تیره و یأس آلود دارند آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا زندگی کرده ایی؟ 





بهشت

میدونید چرا اسم بلاگ هست بهشت مکان و یا زمان نیست؟؟؟؟



زیرا مکان و زمان خیلی بی معنا هستند بهشت.....



زنده باد زندگی...

از تو نوشتن قدغن..

برای روز تازه اجازه بی اجازه...

تو قدغن من قدغن...










تقدیر

تقدیرِ من است این همه، یا سرنوشتِ توست یا لعنتی‌ست جاودانه؟




جاناتان

ما آزادیم به هر کجا که مایلیم برویم و آنچه که هستیم باشیم.....



من که نمی دانم؟؟؟

هیچ کس درست نمی داند مرز بین دلشادی و درد کجا است ....


اغلب می اندیشم جدایی آنها از هم غیر ممکن است.....







پاکی

شاید هنوز هم در پشت چشم های له شده در عمق انجماد یک چیز نیمه زنده ی مغشوش بر جای مانده بود که در تلاش بی رمقش می خواست ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها ...





خودم باشم یا اونی که بقیه میگن؟؟؟

شما چی میگید؟؟؟میخوام اونجوری که خودم میخوام زندگی کنم ولی...


دوست دارم بخندم شاد باشم ولی ...


بخندم میگن دیونه شده


گریه کنم میگن چته...

شاد باشم میگن بی ظرفیتم....

تو بگو من چیکار کنم؟؟؟

نمیخواستم این پست بنویسم ولی می نویسم چون میخوام خودم باشه



دل؟؟؟گوش؟؟

به دلت گوش بسپار.....

دل همه چیز را می داند.....




زخم

گاه زخمی که به پا داشته ام زیر و بم های زمین را به من آموخته است .  

 

 

 

تو؟من؟ما؟

تو هم با من  نبودی!!!!!!!!!