بهشت یک مکان نیست بهشت یک زمان نیست بهشت یعنی کامل شدن

آنچه که میتوانی ببینی محدود است با ادراک خود بنگر آنچه را که آموخته ای بشناس

بهشت یک مکان نیست بهشت یک زمان نیست بهشت یعنی کامل شدن

آنچه که میتوانی ببینی محدود است با ادراک خود بنگر آنچه را که آموخته ای بشناس

باد به من گفت تو عشق را می شناسی .اگر عشق را میشناسی ،پس روح جهان را میشناسی که از عشق سرشته شده.

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

مهم نیست چه می کنی ،هرکس بر روی زمین همواره تجلی بخش بنیادی ترین رسالت درسرگذشت جهان است.و اغلب این را نمی داند. 

 

  

ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی شنوند.... چه تلخ است قصه عادت  

 

 

 

  

 

 

 

شاید زندگی آن جشنی که ما منتظرش بودیم نیست اما حالا که دعوت شده ایم زیبا برقصیم. 

 

 

 

 

همیشه ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"، کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"، قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" ... ،مقداری خرد پشت "چه میدونم" واندکی درد پشت "اشکال نداره" وجود دارد   

 

 

 

نجار پیر



نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کار خود
موضوع را درمیان گذاشت .
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و
برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و
تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد .
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست
تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد .

نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود .
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود . برای همین به سرعت
مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و
به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد .
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد . صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین
کار به آنجا آمد .
زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست
از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد .
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح
بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن
بکار می برد . یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد .
این داستان ماست .
ما زندگیمان را میسازیم . هر روز میگذرد . گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که
میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در
همین ساخته ها زندگی کنیم . اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای
ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم . فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی
آنچه ساخته ایم ، ممکن نیست .
شما نجار زندگی خود هستید و روزها ، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما
کوبیده میشود . یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود .
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید 
 
 
 
 
 
 
 

هر با کودکانه دستی را گرفتم گم شدم....آنقدر که در من هراس از گرفتن دستی هست ترس از گم شدن نیست... 

 

  

 

 

با چشمهای باز خفته در آغوش آب نیلوفر می نوازد دست باد مویش بوسه باران می کند باران رویش می رقصد آب پا بپایش مرغ آبی می خواند برایش ماهیها می گردند بگردش من غرق تماشای حضورش

 

 

 

 

 نظر در تو می کنم ای بامداد که با همه ی جمع چه تنها نشسته ای. 

 

 

پادشاهی آسمانها  متعلق به کودکان است

 

  

 

 

 

دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز نه این دقایق خوشبو که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد . . .شنیده خواهد شد

 

 

 

 شهریار کوچولو :آدمها !...می چپند توی قطارهای تندرو اما نمی دانند دنبال چه می گردند . این است که بنا می کنند دور خودشان چرخک زدن .

   

 

 

 

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم.... اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم.... کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود.... کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند...... نه حال که بزرگ شده ایم فریاد هم که می زنیم کسی صدایمان را نمی شنود!  

 

 

 

هیچ وقت نباید به اجبار خندید گاهی باید تا نهایت آرامش گریه کرد تبسم بعد از گریه از رنگین کمان بعد از باران هم زیبا تر است. 

  

 

 

 

 

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد

و من سال ها مذهبی ماندم

بی آنکه خدایی داشته باشم